محل تبلیغات شما
همسر دوستی دارد بسیار قدیمی که در پایتخت زندگی می کند . به جرآت می توانم بگویم از تمام بستگان همسرم بیشتر  نسبت به  ما خویشاوندی داشته است .در تمام طول درمان همسر در بیمارستان هر چه می خواستیم در اسرع وقت با پیک برایمان ارسال می کرد .و بعد از آن هم  خود و همسرش لحظه ای از ما غافل نمی شدند .دو سالی است که من نمی توانم همسر را در سفر به تهران همراهی کنم و این زحمت بر دوش ایشان افتاده و تمام کارهای پذیرش  و ترخیصش را انجام می دهد . برای واژه ی رفاقت معنایی مناسب تر از او پیدا نمی کنم . هر چند  فلسفه ی این دوستی را هنوز  درک نکرده ام  چون تا کنون هیچ وجه اشتراکی بین این دو دوست  نیافته ام  .  به نظر من یا او گناهی انجام داده که  ما مکافاتش هستیم یا ما کاری نیک که او پاداش بزرگ آن است.  هر گاه  خواستیم با تحفه  ای ذره ای از محبتهای او را جبران کنیم او با تحفه ای بزرگتر ما را شرمنده تر کرد .البته من فهمیده ام که او ذاتا بزرگوار و نیکوکار و سخاوتمند است و نسبت به تمام اطرافیانش اینگونه است . ایشان پسر خاله ای دارد که پزشک است اما شغل صرافی را برگزیده و در یکی از صرافی های معروف مشهد مشغول به کار است و از قضا ایشان هم با همسر بنده رفاقتی دارند .چند هفته ی قبل پسر خاله که از شغل من باخبر شده بود خواست تا در مورد   ضعف درسی فرزندانش با من  م کند . و با توجه به اینکه از گرفتاری های ما هم  خبر دارد  نخواست مزاحمتی برای ما ایجاد کند از من خواست تا فردی قابل اعتماد را برای آموزش به فرزندش  معرفی کنم . من که احساس دین عجیبی به این خانواده  می کنم  تصمیم گرفتم خودم اینکار را به عهده بگیرم .امروز برای  سومین جلسه ی تدریس به منزل ایشان رفتم .شاگرد خودش در را برویم گشود و من بعد از دست دادن از او پرسیدم :"آرش کجاست ؟"پسرک که فکر می کرد من نام برادرش را اشتباه می گویم گفت کلاس است  ! ضمن اینکه من به اتاق دانش آموز راهنمایی می شدم پدرش وارد شد  بعد احوالپرسی با نگاه به اطرافم پرسیدم آرش نیست ؟پدر به آرش که در کنارمن ایستاده بود اشاره کرد و با چشمانی متعجب او را نشان داد و من تازه پی به اشتباهم برده با خنده گفتم عینک زدی نشناختمت !و او بلافاصله گفت همیشه عینک می زنم ! پدر این بی حواسی را به گردن گرما انداخت و در حالی که من در  چشمانش "عجب غلطی کردم "را می خواندم  از ما خداحافظی کرد و رفت تا در گوشه ای جامه بدراند و فریاد زند . همیشه و هر سال  من دو دانش آموز یک کلاس یا دانش آموزان دو کلاس متفاوت را با هم اشتباه می گیرم و این مورد برایم  عادی است  اما اولین بار بود که دانش آموزی را با خودش اشتباه می گرفتم  .این قابلیت شگفت آور و نو ظهور امروز مرا خوش کرد و من در مسیر طولانی برگشت به خانه با به یاد آوردن چهره ی پدر  قهقهه می زدم . 

این بار هم "جستی ملخک"

آغوشی گرم و باز در انتهای جاده ای مه آلود و بسته

روزهای بدون تکرار

ای ,ی ,اشتباه ,تمام ,همسر ,دانش ,کرد و ,اشتباه می ,و من ,که او ,می کرد

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

cratemuzim فائزه و ساغر Marla's memory مرجع فارسی بازی RUST Carlos's game علمی، آموزشی و تربیتی تكرار نیلوفری نقطه سر خط taiknowmucho قله قاف