محل تبلیغات شما
دیروز بعد از سیزده سال،  صمیمی ترین دوست دوران مدرسه ام را دیدم کسی که از کلاس پنجم تا  چهارم دبیرستان همیشه با هم در یک کلاس بودیم و در یک نیمکت می نشستیم . به یاد دارم یک سال در کلاس بندی ها با هم نبودیم آنقدر پدرش  تلاش کرد تا بالاخره ما را به هم رساند. بعد از آنکه در را برایش گشودم و بی اختیار لحظاتی در آغوش هم گریستیم تازه فهمیدم که چقدر دل تنگش بوده ام . زمانی که همسرش زنگ خانه را برای بردنش به صدا در آورد باور نمی کردیم سه ساعت با این سرعت گذشته است . نمی دانم دوستی های دوران کودکی چه جنسی دارد که اینقدر با دوام  است  . بعد از اینهمه سال ندیدنش، بسیار با هم  راحت بودیم در بعضی مواقع  شاید  راحت تر از خانواده ام .
در ظاهر او هم مثل من بسیار تغییر کرده بود . اما درچین و چروکهای های پراکنده ی صورتش چشمان  سیاه و درشت و پر مژه ی دختر  نوجوانی میدرخشید که خوب می شناختم و  وقتی می خندید  همان قدر زیباتر  می شد که در خاطر من مانده بود . در تمام مدتی که به او خیره شده بودم  چهره ی قدیمی او را میدیدم نه زنی 45ساله که مادر دو فرزند بود . به نظر من هیچ چیز در رفتار او عوض نشده بود .دیروز فهمیدم که ما به میانسالی و پیری نمی رسیم آنها هستند که به ما می رسند .و ما مجبوریم  هم پای آنها راه برویم هر چند  کودک درونمان بر لبه ی جدول خیابان های درونمان   جست وخیز می کند و به میانسالی و پیری  دهن کجی می کند .

این بار هم "جستی ملخک"

آغوشی گرم و باز در انتهای جاده ای مه آلود و بسته

روزهای بدون تکرار

هم ,های ,ی ,یک ,کلاس ,ام ,بعد از ,که به ,به میانسالی ,میانسالی و ,دهن کجی

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یاس مطهر بروجرد cakutito وبلاگ فیلم و سینما Denise's game Ina's game 93 مجله آنلاین آتــیـــــــــه سبــــــــــز بازی ساخت خودم + معرفی انواع بازی بازار خرید ساعت مچی ارزان emeramun